نون نوشتن

17 بهمن 1390، در کتابفروشی ای می چرخیدم و کتاب ها را نگاه می کردم که چشمم به کتابی خورد که به نظرم طرح جلد جالبی داشت. "نونِ نوشتن"، از محمود دولت آبادی. کتاب را از قفسه بیرون آوردم و چند خطی از آن خواندم. داشت همان حال و هوایی را بیان می کرد که خودم دچارش بودم:

«جهل! احساس می کنم که غرق در جهل هستم. جاهل نیستم نسبت به تمام پدیده های مربوط و نامربوط. سردرگمی، کلافگی و کم حوصلگی دارد بیچاره ام می کند. بدتر از همه، بیگانگی؛ هرگز تا این دوره ا زندگی ام این قدر نسبت به محیط و نسبت به روابط و شرایط، دچار احساس بیگانگی نشده بوده ام...»

این چند خط را خواندم و کتاب را سر جایش گذاشتم. در کتابفروشی به ادامه ی گشت و گذارم پرداختم امّا مجدّد سراغ کتاب رفتم و برش داشتم. 

         

کتاب شامل یادداشت ها و به قول خود کتاب، احوال سالیان 59 تا 74 محمود دولت آبادی است. از کتاب های دولت آبادی چیزی نخوانده ام اما خواندن این یادداشت ها برایم جالب است. 

می اندیشم چقدر کتاب هست که باید بخوانم، چقدر من عقبم. این سال ها چقدر وقتم را به بطالت گذاراندم. می دانم اما هنوز هم آدم نشده ام.

در بخشی از همین کتاب، محمود دولت آبادی می گوید: «احساس می کنم از کتاب ها می ترسم. هر وقت خود را در میان کتاب ها می بینم، با صراحت بی رحمانه ای احساس نادانی می کنم. جهل! هیهات! با این جهل ثقیل و انبوه، چگونه می توان زندگی کرد؟ چگونه می توان زندگی را شناخت و توجیه کرد؟ چگونه می توان در سرنوشت آن دخالت داشت؟»

کو تا همچو منی، بتواند به حد و اندازه محمود دولت آبادی برسد. 

این یادداشت ها را که می خوانم، بیشتر ترغیب می شوم به نوشتن. اما چه بنویسم؟ آیا من واقعاً حرفی برای گفتن دارم؟

سخن کوتاه، اگر به ادبیات علاقه دارید خواندن این کتاب را توصیه می کنم.

رستاک و اقوام ایرانی

امشب به کنسرت رستاک رفته بودم. لذّت بردم. موسیقی هایی از تقریباً تمام اقوامی که برای خودشان موسیقی محلی و فولکلور دارند، اجرا کردند. اگر از شمال غربی ایران آغاز کنیم، موسیقی آذری داریم، بعد گیلکی، بعد مازندرانی، بعد خراسانی، بلوچی، موسیقی جنوب و بندری، موسیقی استان فارس، موسیقی بختیاری در چهارمحال و بختیاری و شرق لرستان و اطراف آن ها، موسیقی لری و همچنین موسیقی کردی (اگر ناحیه ی خاصی از ایران بود که موسیقی محلی خودش را دارد و من اشاره نکردم، گوشزد بفرمایید.). تنوع فرهنگی ای که در نقاط مختلف یک کشور مثلاً ایران وجود دارد، شگفت انگیز است. مثلاً این که موسیقی آن ها، زبان آن ها تا این حد با هم متفاوت است. اما چیزی که آن ها را یکپارچه و متحد می کند و همه ی این اقوام را تحت عنوان ایرانی با هم یکی می کند چیست؟ زبان مشترک؟ فرهنگ مشترک؟ مرزی که همگی آن ها در آن قرار دارند و نامش ایران است؟

 امشب چیزی که با شنیدن قطعه ای بلوچی به ذهنم رسید و برایم جالب بود، این بود که این قطعه شباهتی به موسیقی هندی داشت. خب دلیلش هم لابد نزدیک بودن سیستان و بلوچستان به پاکستان و هند است.

باز هم شرلوک هولمز

اخیراً مطلع شدم که شش داستان کوتاه دیگر از داستان های "سر آرتور کانن دویل"، که تا به حال ترجمه نشده اند (یا اگر شده اند امروز در دسترس نیست) منتشر شده است.

خبر خوشحال کننده ای بود.

این کتاب از مجموعه ی "انتشارات کارآگاه" وابسته به انتشارات "هرمس" منتشر شده است و مانند مجلد های دیگر داستان های شرلوک هولمز که این انتشارات منتشر کرده، مترجم آن "مژده دقیقی" است.

نام کتاب "حلقه ی سرخ" است و مشتمل بر شش داستان کوتاه.

 حلقه سرخ و پنج داستان دیگر

امّا کتاب دیگری هم سال گذشته با نام " ماجراهای جدید شرلوک هلمز" منتشر شد که پسر "سر آرتور کانن دویل"، "آدریان کانن دویل" و "جان دیکسون کار" که خود جنایی نویس بوده است، نوشته اند.

این کتاب نیز شامل شش داستان است و "رامین آذربهرام" ترجمه و انتشارات "مروارید" منتشر کرده است. 

ماجراهای جدید شرلوک هلمز

"رامین آذربهرام" قبلاً از داستان هایی که نویسندگانی غیر از "سرآرتور کانن دویل" با شخصیت "شرلوک هولمز" نوشته اند، "وحشت در وست اند" و "محلول هفت درصدی" را ترجمه کرده است.

داستان اوّل کتاب "داستان های جدید شرلوک هولمز" را خواندم. بد نبود، امّا به گمانم می شود تشخیص داد که از "سر آرتور کانن دویل" نیست و به نظرم شخصیت شرلوک هولمز محبوبیت شخصیت داستان های اصلی را برایم نداشت.

 


امروز رمان "قول" از "فریدریش دورنمات" را تمام کردم. ترجمه ی "س. محمود حسینی زاد"، انتشارات "ماهی".

قول: فاتحه ای بر رمان پلیسی

داستان، داستان پلیسی بود. آنقدر ها جذبم نکرد. امّا این داستان یک ویژگی جالب برایم داشت، و آن این که مانند اکثر داستان های پلیسی و کارآگاهی، همیشه همه چیز درست پیش نمی رود و حدس و گمان قهرمان قصّه همیشه درست از آب در نمی آید. داستان را تعریف نمی کنم تا اگر خواستید خودتان بخوانید.

لازم به ذکر است این کتاب را "عزّت الله فولادوند" نیز ترجمه کرده و از انتشارات "طرح نو" در مجموعه ی "کتاب های سیاه" منتشر شده است.

 

گنجینه ی ادب پارسی

گاه می اندیشم که چه گنجینه ای در کتابخانه هایمان داریم و گاهی از آن بی خبریم. کتاب هایی داریم که شاید آنچنان که شایسته ی آن هاست، به آن ها توجّه نکرده ایم.

چند روزی است که مشغول غزلیات سعدی شده ام. شاید اغلب سعدی را با بوستان و گلستان پند آموزش می شناسیم. بوستان و گلستان را که می خوانیم، سعدی در نظرمان پیری دنیا دیده و سرد و گرم روزگار چشیده می آید، که با آن نثر و نظم نابش پندمان می دهد و تجربیاتش را در اختیارمان می گذارد، که البته نه تنها نصیحتش کسالت آور نیست، که خواننده را مشعوف می سازد و باعث می شود که با اشتیاق به پندش گوش فرا دهیم.

امّا وقتی به غزلیات سعدی می رسیم، دیگر خبری از آن پیر اندرز گو نیست و عاشقی به میدان می آید که گوشش از نصایح پر است و از عالم عقل به دور. درست مثل مولانا که در مثنوی انسانی ست دانا که با حکایت هایش سعی در باز کردن دید انسان دارد و اندرز هایش را در قالب قصه هایش بازگو می کند. امّا همین مولانا در غزلیات شمس از خود بی خود شده ایست که به سماع در آمده و در عالم عشق و جنون مستغرق.

پرگویی جایز نیست. فقط می خواستم بگویم چقدر از خواندن غزلیات سعدی لذّت می برم. توصیه می کنم شما هم از لذّتش بی بهره نباشید.

برای نمونه یکی از چندین غزل زیبا را بخوانید:

سرو سیمینا! به صحرا می‌روی؟ نیک بدعهدی که بی ما می‌روی!
کس بدین شوخی و رعنایی نرفت خود چنینی یا به عمدا می‌روی؟
روی پنهان دارد از مردم پری تو پری روی آشکارا می‌روی
گر تماشا می‌کنی در خود نگر یا به خوشتر زین تماشا می‌روی
می‌نوازی بنده را یا می‌کشی؟ می‌نشینی یک نفس یا می‌روی؟
اندرونم با تو می‌آید، ولیک خائفم گر دست غوغا می‌روی
ما خود اندر قید فرمان توایم تا کجا دیگر به یغما می‌روی
جان نخواهد بردن از تو هیچ دل شهر بگرفتی، به صحرا می‌روی
گر قدم بر چشم من خواهی نهاد دیده بر ره می‌نهم تا می‌روی
ما به دشنام از تو راضی گشته‌ایم وز دعای ما به سودا می‌روی
گر چه آرام از دل ما می‌رود همچنین می‌رو که زیبا می‌روی
دیده سعدی و دل همراه توست تا نپنداری که تنها می‌روی

 

در نظر بگیرید که در ادبیات منظوممان چه شاهکار هایی داریم. حافظ، سعدی، مولانا، نظامی، فردوسی، عراقی و ... که اگر بخواهیم (به قول آقای صالح علا) یکان یکان بشماریم، خودش مثنوی هفتاد من کاغذ است.

این درّ پارسی چه زیبایی هایی دارد، حیف است که ساده از کنار این گنجینه بگذریم.

غفلت جایز نیست، بشتابید!

آدم معمولی

کار های گروه کیوسک را دوست دارم، حتّی اگر آهنگ هایشان به قولی، تاریخ انقضا داشته باشد.

گروه کیوسک در آلبوم اوّلش "آدم معمولی"، آهنگی به همین نام دارد. آرش سبحانی (خواننده و عضو اصلی گروه) ترانه سرای آن است.

البته آرش سبحانی هیچ نسبتی با بنده ندارد.

ترانه ی این آهنگ را تقدیم می کنم به روشنفکر نمایانی که در کلّه ی پوکشان، هیچ چیز بجر چند اسم نیست.

من اون فيلمو نديدم نه اون شعر و نخوندم
اين بابا رو نمي شناسم هيچ وقت اون ور نبودم
من همينم كه هستم يه آدم معمولي

هيچ وقت مهم نبودم نبايد كار سختي باشه
به خودم دروغ نگفتم فكر نكردم لازم باشه
زندگي رو دوست دارم يه زندگي معمولي

نمي خوام كتاب باشم دوست دارم كه گوش بدم به يه قصه معمولي
نمي خوام عاشق باشم اگه آخرش جداييه
نمي خوام پولدار باشم اگه قيمتش رهاییه

نمي خوام زندگيمو به پاي شهرت بريزم
دوست دارم خودم باشم يه آدم معمولي
(ببینم میذاری یا نه) نه نه نه معمولی معمولی

دوست دارم خودم باشم خودم باشم خودم باشم معمولی

نمي خوام اول باشم اگه زندگي مسابقه س
نمي خوام تو جمع باشم تنهايي يه غایله س
نمي خوام به من بگن چي بايد آرزو كنم
من مي خوام خودم باشم يه آدم معمولي
عشق خودمو دارم يه عشق معمولي

به من ربطي نداره اسم اين هنرپيشه چيه
اصلا برام مهم نيست اين كارخونه مال كيه
هر كسي هرچي داره هر كي كه هست خوش به حالش
من می خوام خودم باشم يه آدم معمولي
آره می خوام خودم باشم يه آدم معمولي معمولی
معمولی
من می خوام خودم باشم يه آدم معمولي

 

امّا کیوسک در آلبوم سومش "باغ وحش جهانی" آهنگی به نام "کفش" دارد که فکر کردم شاید خواندن شعرش برای کسانی که این آهنگ را نشنیده اند یا این گروه را نمی شناسند جالب باشد.

آدما کلا دو دستن یا مثل منن یا که نیستن
اونایی که مثل من نیستن عامل صهیونیستن
مردم مثل ماشیناشونن یا غراضه یا کورسی و شیکن
جهت برقراری عدالت همه گیر تو ترافیکن
آدما توی خیابونا یا بیکار یا سر کارن
سرکار و بیکار فرق نداره اینا عامل استکبارن

همه چیزو فقط من می دونم ولی به شما ها نمیگم
بهتره به من گوش بکنین همینی که من میگم
هر زنی که بیرون از خونه ست غیر خواهر و مادر من
مصادیق بارز فساد و فحشاست همشون این کارن
اینهمه جنگ و دعوا واسه یه ریش تراش
قانون رو رعایت کنید داداش مرگ من یواش

آدما گفتم دو دستن یا مثل منن یا که نیستن
اونایی که مثل من نیستن اصلا آدم نیستن
این سوسولای عینکی که پی روزنامه و کتابن
رفیقای من منطق بلدن یکی یه نانچیکو دارن
باشه زن و مرد کلا برابر ولی مردا برابر ترن
هرکی زیادی حرف بزنه میگم با کفش تو سرش بزنن

 

سایت گروه کیوسک

آهنگ های گروه کیوسک را می توانید از لینک زیر دانلود کنید.

http://fullalbumirani.blogfa.com/post-214.aspx

آهنگ "مرغ سحر" که محسن نامجو و کیوسک اجرا کرده اند، و سایت گروه کیوسک در اختیار مخاطبین گذاشته را می توانید از لینک زیر دانلود کنید.

 مرغ سحر

حسین منزوی

اشعار بسیاری از شاعران گزینشی هستند. یعنی در میان چندین شعر شاید بتوان چند شعر یافت که بر دل بنشیند. امّا برعکس شاعرانی نیز هستند که به سختی بتوان در میان آثارشان چیزی پیدا کرد که بتوان به سادگی از آن گذشت. حسین منزوی از این دسته شاعران است.

غزلیات نو شعر های نو او چنان نغز و دلنشین است، که تا عمق جان نفوذ می کند و لبخند رضایت را بر لب می نشاند.

شاید بتوان گفت از دوران مشروطه، برخی شاعران مضامین جدید را در قالب های شعری کهن گنجاندند، و در اشعارشان از کلماتی استفاده کردند که قبلاً در اشعار مثلاً حافظ، مولانا یا سعدی ندیده بودیم. این شاعران در واقع پیشگامان تحول در شعر فارسی هستند. (که نیما نیز راه آن ها را پی گرفت، و همچنین قالب را تغییر داد و نهایتاً به شعر نو رسید.) برای نمونه می توان به اشعار فرخی یزدی اشاره کرد که بسیاری از غزلیاتش آمیخته با مسائل سیاسی روز است و در واقع غزل او، غزل سیاسی است.

حسین منزوی نیز از جمله شاعرانی است که در غزل سرایی، از قهاران معاصر ماست. در غزلیاتش با زبان امروز سخن می گوید و شعر های نو اش در نهایت ظرافت و لطافت و باریک بینی های حیرت انگیز ادبی است. البته نباید باقی قاب های شعر او را فراموش کنیم. تا به حال هیچ یک از شاعران معاصر به اندازه او نتوانسته اینچنین مرا مجذوب کند که نتوانم اشعارش را بر یکدیگر ترجیح دهم. امّا متأسفانه با توجه به آثار بسیار ارزشمندش، نسبت به دیگر شاعران اندکی ناشناخته مانده است.

انتشارات نگاه مجموعه اشعار حسین منزوی را منتشر کرده است که بی شک ارزش مبلغی را که در ازای آن می پردازید دارد. اما انتشارات روزبهان نیز گزیده ای به نام «از ترمه و تغزّل» منتشر ساخته است که شامل بسیاری از اشعار زیبای مرحوم حسین منزوی است. همچنین اگر درست بگویم، برخی دفاتر شعری او نیز به صورت جداگانه نیز منتشر شده است که می توانید تهیه کنید. حسین منزوی همچنین اثر دیگری دارد به نام «دیدار در متن یک شعر» که به تحلیل و بررسی شماری از اشعار نو از شاعران مختلف پرداخته است.

حسین منزوی در 1 مهر 1325 متولد شد، و در 16 اردیبهشت 1383 در چشم از جهان فروبست و در زنجان به خاک سپرده شد.

دو نمونه از اشعار نابش را در ادامه ی مطلب بخوانید و لذّت ببرید.

برای اطلاعات بیشتر در مورد حسین منزوی و آثارش، و همچنین مشاهده ی چند نمونه از اشعارش مراجعه کنید به:

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D9%85%D9%86%D8%B2%D9%88%DB%8C

ادامه نوشته

به یاد گذشته

بعد از مدت ها سلام

چقدر اینجا خاک گرفته. اووووه می دونید چند وقته که اینجا نبودیم؟ نمی دونم چی باید بگم. فکر کنم فقط باید بگم معذرت می خوام به خاطر این تأخیر خیلی طولانی. نظرات یکی از پست ها رو خوندم. یکی از نظر ها تشویقم کرد که بیام پست بذارم. دلم می خواد بازم مثل قدیما اینجا دور هم جمع بشیم.

نمی دونم اگه موافق باشید و دوست داشته باشید دوباره در مورد شرلوک هولمز صحبت کنیم. البته فکر نمی کنیم دیگه به این وبلاگ سر بزنید. چون احتمال میدم دیگه ازش ناامید شدید. ولی من بازم منتظر نظراتون هستم، تا اگه تمایل داشتید اینجا رو گردگیری کنیم.

ترجمه

با سلام خدمت دوستان عزیز

از این که وبلاگ دیر آپدیت می شود معذرت می خواهم.

بنا به دلایلی از ترجمه ی سه داستان ذکر شده صرف نظر شد. امّا به جای آن دو داستان، "سه گاریدِب" و "خانه ویستریا" ترجمه خواهد شد و از طریق همین وبلاگ در اختیار دوستان قرار خواهد گرفت.

شرلـوک هـولمز

با سلام دوباره- البته با کمی تأخیر- خدمت دوستان قدیمی و جدید

در انقلاب قدم می زدم و به دنبال کتابی بودم (انگلیسی). وارد فروشگاهی شدم که کارش کتب انگلیسی بود. اتّفاقی چشمم به کتابی خورد که تصویر جرمی برت و ادوارد هاردویک روی آن بود. بله از داستان های شرلوک هولمز بود.

کتاب شامل سه داستان است. اما نکته ای که قابل توجه است، این است که هیچکدام از داستان ها به فارسی ترجمه نشده اند، یا لااقل من ترجمه ای از آن ها در دست ندارم. حال چرا پرحرفی کردم و وقت دوستان را گرفتم؟ غرض این بود که نظر دوستان را جویا شوم نسبت به ترجمه ی این سه داستان. از دوستان گرامی تقاضا دارم که یکی از این سه داستان را انتخاب فرم ایند و در قسمت نظرات، نظر خود را به اینجانب ابلاغ فرمایند، تا در اسرع وقت نسبت به ترجمه اقدام شود.

Sherlock Holmes and the Strange Mr Angel

Sherlock Holmes and the Important Exam Paper

Sherlock Holmes and the Dangerous Road

این ها عناوین داستان ها بودند. منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم.

پی .اچ. دی

                                             پی .اچ. دی

در اتـــــاقی دلگـــیر، طــعم تـلخ ســیگار

                                              مــــدرک پـی .اچ. دی، بـــر فراز دیــوار

صــف کوتاه شـــعور، صــف طولانی نـان

                                               قــرص، ده تا ده تا، چای، لیوان لیوان

نــــرودا در تــــبعید، مـــرگِ پــاکِ لورکـــا

                                               لحــظه ای با نـیچه، سـفری با کافکا

کاتبان در مسلخ، این جماعت در خواب

                                              صـادقِ زنـده بگـور، بوفِ کـورش نایاب 

قهوه ی تلخ خاچیک، فال شیرین مادام 

                                              قلمی بـی جوهر، جـدولی نیمه تمام 

شـاملو در مَـحبس، شعر غمگین فـروغ

                                              دوســتت دارمها، همه نـیرنگ و دروغ

لاشــه ی انـــدیشه، دفـــن در پــرلاشز

                                               از خـود ژان پــل سـارتر تا کلام مارکز

پوزه بندِ سانسور، شـیهه ی یک شـاعر

                                               عشـق زیــر پوتین، مـردمان هِـ عـابر

شعر عاشقونه گفتن این روزا باعث خنده اس

                                       وقتی تو دل گلوله، شوق کشتن پرنده اس

 

                                                                            دکتر شاهکار بینش پژوه

                                                                  وب سایت رسمی شاهکار بینش پژوه     

 چقدر شب و آرامشـش را دوست دارم، و چقدر خوشحالم که حالا شب است.         

سمفونی مردگان

سمفونی مردگان

زندگی زیبایی دارد‌‌، امّا پیش نمی آید که زندگی همیشه روی خوشش را به کسی نشان دهد. ارابه ی روزگار همیشه در مسیر خواسته های ما پیش نمی رود. این مصداق همان مثل « گهی پشت بر زین و گهی زین به پشت» است. زندگی باید پستی و بلندی داشته باشد، امّا گاه شرایط چنان عرصه را تنگ می کند که گویی چرخ روزگار همه را می چرخاند الا تو را. امّا نه. این چرخ شکسته توانایی چرخاندن همه را ندارد، و تنها تو نیستی که از این قافله بازمانده ای. و شاید بهترین راه تحمّل و در نهایت رهایی از این تنگنا، امید و تلاش باشد.

قصّه ی امروز ما هم در مورد کسی است که با مشکلات عدیده ای دست و پنجه نرم کرد امّا هیچ گاه امید خود را از دست نداد و دست از تلاش برنداشت.

در این داستان دیدم که روزگار، چقدر می تواند برای یک نفر و یا شاید یک خانواده، کریه باشد. تقریباً می شود گفت که این سرنوشت شوم، گریبان همه ی اعضای خانواده را گرفت.

قهرمان قصّه جوانی است به نام آیدین. در طول داستان دوران کودکی و جوانی و سرانجام تیره ی او و خانواده اش به تفصیل بیان می شود. ماجرای زندگی کودکی شاد و سرزنده که به کوهی از غم و اندوه تبدیل شد.

آیدین در خانواده ای سنّتی بزرگ می شود. پدری دارد که زندگی را برای پسرانش در کار کردن در حجره ی خشکبار فروشی اش، و برای دخترش در پنهان شدن در پستوی آشپزخانه و آشپزی و خیّاطی می بیند. برادر کوچکترش، اورهان هم راه پدر را در پیش گرفته. امّا دیدگاه آیدین متفاوت از این حرف هاست. آیدین اهل و کتاب و ادبیّات و شعر است و مرادش نیما یوشیج. بدبختی های او هم از همین کتاب و شعر شروع شد.

پدر که تحت تأثیر حرف های یکی از رفیقان قدیمی اش، هراسان بود که پسرش از راه به در شود، مخالفت خود را با کار های آیدین ابراز کرد. اتاقش را جدا کردند و او را به زیرزمین خانه فرستادند و تقریباً می شود گفت با این که همه در یک خانه زندگی می کردند، او را طرد کردند. این تصمیم پدر بود. اورهان که همراه همیشگی پدر بود و تنها دلخوشی آیدین، مادر و خواهرش آیدا بودند. از همان بچّگی هم عزیز دلبند پدر، اورهان بود و آیدا و آیدین دو قلو، عزیز دردانه های مادر.

مادر بیچاره هم که همیشه سعی می کرد طرف آیدین را بگیرید، نمی توانست او را از زیر بار تحقیر های پدر و برادرش بیرون بکشد.

امّا آیدین همچنان در فکر آرمان هایش بود. دیگر تحمّل پدر طاق شده شده بود. همه را سوزاند. کتاب هایش را، شعر های دست نوشته اش را. به خاطر خواندن بابا گوریو و بینوایان و کتاب هایی از این دوست متّهم به کفر شده بود. در پی یک خورشید گرفتگی بود که پدر دست به چنین کاری زد:

(( پدر گفت: « ما حالا جایی زندگی می کنیم که درست زیر پای ما انبار کتاب های ضاله است. پسر خودمان هرچه کتاب کفر پیدا کرده چپانده توی این زیرزمین. شاعر هم شده. دیگر همین مانده که یک ساز بزند زیر بغلش و بشود عاشیق. برود مطربی. امّا من نمی توانم ساده بگذرم.» ... « نفت بریز.» ... شعله ی آتش از در و پنجره ی زیرزمین زبانه می کشید. و چیزی با صدای مهیب می سوخت. ... پدر گفت: « این روح شیطان است که دارد می سوزد.» ))

دیگر این خانه جایی برای روشنفکری های آیدین نداشت. آیدین رفت و غصّه هایش را هم با خود برد. اگر بخواهیم از پیشامد های بعدی هم بگوییم که باید کل کتاب را نقل کنیم. امّا تا این حد بس که با رفتن آیدین، شاید برخی مشکلاتش در خانه تمام شد، امّا سختی های پیش رو هم کمتر از آن ها نبود. امّا آیدین همیشه تلاش کرد و هیچ گاه ناامید نشد.

اعضای خانواده هیچ کدام سرانجام خوشی نداشتند. گویی که این خانواده نفرین شده بود و یا شاید روی دیوار خانه شان، جغد ویرانی لانه کرده بود.

نمی خواهم وارد جزئیات شوم، چون لذّت دیگری دارد اگر خودتان کتاب را بخوانید.

اینطور که بر می آید، داستان در اردبیل و در دوران پهلوی اتّفاق می افتد.

سمفونی مردگان یکی از آثار عباس معروفی است که از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است. لازم به ذکر است که این کتاب توسط ناشرین مختلف در سال های متفاوت منتشر شده است. نثر کتاب بسیار ساده و روان است و خواننده را به قعر داستان و به صحنه ی حوادث می برد. عباس معروفی نشان داد که یکی از نویسندگان توانای ادبیّات ایران است. به ظاهر این کتاب به چند زبان دیگر هم ترجمه شده است.

تا اینجا تنها خلاصه و چکیده ای از داستان را بازگو کردیم. امّا چند جمله ای که انتشارات ققنوس درباره ی این کتاب، در سایت انتشارات، به عنوان توضیحی بر کتاب نوشته، بسیار تأثیر گذار است:

http://www.qoqnoos.ir/showbook.asp?id=1334

(( چكيده آدم‌ها فقط‌ يك‌ نيمه‌ از عمرشان‌ را زندگي‌ مي‌كنند، من‌ مال‌ نيمة‌ اول‌ بودم‌ و او نيمة‌ دوم‌. آن‌كه‌ نيمه‌ اول‌ عمرش‌ را زندگي‌ كرده‌ است‌، برادري‌ است‌ كه‌ تلاش‌ مي‌كند تا پا جاي‌ پاي‌ پدر بگذارد؛ پدري‌ مستبد و تماميت‌خواه‌. و آن‌كه‌ نيمة‌ دوم‌ را زيسته‌ است‌، برادري‌ است‌ شاعر و روشنفكر، جواني‌ كه‌ نماد نسل‌ روشنفكران‌ معاصر ايران‌ است‌. برادر روشنفكر در برابر ابتذال‌ خانه‌ و جامعه‌ عصيان‌ مي‌كند، دل‌ به‌ عشق‌ مي‌سپارد و تلاش‌ مي‌كند اگر نه‌ در جامعه‌ لااقل‌ در گوشة‌ انزوايش‌ دنيايي‌ عاري‌ از پستي‌ و بدخواهي‌ بسازد. برادر ديگر پيش‌ مي‌رود و به‌ پدري‌ ديگر بدل‌ مي‌شود. تضاد ميان‌ برادران‌ ادامه‌ مي‌يابد و سرانجام‌ يكي‌ قرباني‌ ديگري‌ است‌. اما سرنوشت‌ اين‌ هابيل‌ و قابيل‌ معاصر متأثر از هزاران‌ رويداد تاريخي‌ معاصر است‌؛ رويدادهايي‌ كه‌ نه‌ هابيل‌ را چون‌ گذشته‌ باقي‌ گذارده‌اند و نه‌ قابيل‌ را. عباس‌ معروفي‌، روزنامه‌نگار و نويسندة‌ مشهور ايراني‌، 46 سال‌ دارد، جوايز داخلي‌ و بين‌المللي‌ بسياري‌ را از آن‌ خود كرده‌ و مدتي‌ است‌ ايران‌ را به‌ ناچار ترك‌ گفته‌ است‌. معروفي‌ اكنون‌ ساكن‌ آلمان‌ است‌، همچنان‌ مي‌نويسد و تسلطش‌ بر شيوه‌هاي‌ مدرن‌ داستان‌نويسي‌ و شناختش‌ از تاريخ‌ و اسطوره‌ او را در زمرة‌ پرمخاطب‌ترين‌ نويسندگان‌ ايراني‌ قرار داده‌ است‌. (برنده جايزه بنياد سوركامپ- 2001) ))

از دیگر آثار عباس معروفی می توان به پیکر فرهاد، سال بلوا، آونگ خاطره های ما و دو نمایشنامه دیگر و آخرین نسل برتر اشاره کرد.

سمفونی مردگان نوانسته است جایزه ی ادبی سال ۲۰۰۱ بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ را به خود اختصاص دهد.

سمفونی مردگان قصّه ی زندگی بسیاری از ماست. ای کاش که ما جز مردگان نباشیم.

اگر می خواهید نقد های مختلف این کتاب را ببینید، به این آدرس سری بزنید:

http://www.qoqnoos.ir/naqds.asp?ID=1334&BN=سمفوني%20مردگان

امیدوارم سمفونی مردگان را هم بخوانید و یاد بگیرید و لذّت ببرید. 

پارسیان و من: کاخ اژدها

 چقدر با اساطیر آشنا هستید؟ اسطوره های کدام سرزمین بیشتر برایتان جالب بوده است؟ متأسفانه اسطوره هم جزء موضوعاتی است که شاید طی مطالعاتمان کمتر به آن توجه می کنیم. کتابی که امروز معرفی می کنیم، ما را با بخش هایی از تاریخ اساطیری کشورمان آشنا می کند.

سرزمین ایران آباد بود و نعمات فراوان. اما جمشید شاه که قبلاً پادشاهی درستکار بود ظلم را در پیش گرفت. در این میان، شاهزاده ای تازی(عرب) به ایران می آید و حکومت را به چنگ می آورد و جمشید شاه را به اسارت می گیرد. او آژی دهاک و یا ضحّاک ماردوش است.

 در یکی از برنامه های تلویزیونی که با آرمان آرین درباره ی کتاب هایش و موفقیّتش صحبت می شد، با او آشنا شدم. وقتی متوجه شدم که موضوع کتاب های او اساطیر ایران زمین است با خود گفتم بلاخره کسی پیدا شد که بخواهد شاید به زبانی ساده تر درخشش فرهنگ و هویت این مرز و بوم را بنمایاند. 

آرمان آرین پارسیان و من را در سه جلد مجزّا به نام های "کاخ اژدها" ، "راز کوه پرنده" و "رستاخیز فرا  می رسد" تألیف کرده است. جلد اوّل مربوط به ضحّاک ماردوش، جلد دوم در رابطه با رستم دستان و جلد سوم در مورد کورش کبیر. که البته علاوه بر سه جلد جداگانه، هر سه عنوان پارسیان و من در یک جلد تحت عنوان "مجموعه پارسیان و من" نیز منتشر شده است.

این کتاب جذاب ماجراهای اساطیری ایران در دوران آژی دهاک و کاوه ی آهنگر و آفریدون که در شاهنامه آمده است را در قالب یک داستان خیالی به زیبایی بیان می کند. ماجرا از این قرار است که جوانی  خاطرات دوازده سالگی خود را به یاد می آورد. این جوان که اردشیر نام دارد به یاد می آورد که طی قضایایی به چند هزار سال پیش می رود. در اولین لحظات با کاوه و اطرافیانش آشنا می شود و با ایرج (فرزند آفریدون) دوست می شود. در آنجا می بیند که مردم سر ناسازگاری با حکومت دارند. حکومت آژی دهاک.

برایش توضیح می دهند که چگونه ابلیس شانه های آژی دهاک را بوسید و پس از آن دو مار خشمگین از شانه های او سر برآوردند که او را مجبور می کردند هر روز مغز یک نفر بخت برگشته به خوردشان دهد تا آرام بگیرند. مردم از وضع کلی جامعه روزگار خویش ناراضی بودند و دست به شورش می زندند.

سرانجام آفریدون نیرومند به همراه کاوه دلیر و شجاع و با همکاری عده ای دیگر و حمایت مردم موفق می شوند به پایتخت بروند و کاخ حکومتی را در دست گیرند.

اجازه بدهید جزئیات داستان را نگویم تا خودتان بخوانید. قسمتی از کتاب را نقل می کنم که شاید برایتان جالب باشد: " آنوراتاش در طول مسیر برایم توضیح داد که یکی از برنامه های حکومت آژی دهاک، برقراری سیزده کاخ، سیزده دروازه و سیزده خیابان به جای هفت است! زیرا او سیزده را عدد اهریمن می داند و سعی دارد عدد هفت را که مردم، عددی خدایی می دانند، از میان بردارد. ولی مردم با این تغییرات مخالفند و بر تقدّس هفت، پا می فشارند. یکی از راه های این مبارزه، رسم سیزده بدر است که به تازگی در جهت مقابله با حکومت آژی دهاک، ایجاد شده است! این کاخی که به آن می رویم، کاخ هشتم است که خود پادشاه سال گذشته آن را بنا کرده و در واقع نخستین گام او در جهت رسیدن از هفت به سیزده است ... "

نویسنده ی جوان، با استفاده از تخیلات خود روند داستان را جذاب تر کرده است. آرمان آرین با پارسیان و من نشان داد که توانایی های به سزایی در نوشتن دارد. در جایی می خواندم که ناشرین معروف حاضر نشدند پارسیان و من را منتشر کنند. نویسنده به ناچار به یک ناشر کمتر شناخته شده روی آورد. این کتاب - یا کتاب ها- از سوی نشر موج منتشر شد. اما پس از انتشار، ناشرینی که حاضر به انتشار آن نشدند، مستحضر شدند که این کتاب برنده ی جایزه بیست و سومین دوره ی کتاب سال، و همچنین موفق به دریافت لوح تقدیر از جشنواره مهرگان ادب و برنده ی جایزه پنجمین دوره ی کتاب سال شهید غنی پور شد.

حالا که صحبت از اساطیر شد خالی از لطف نخواهد بود اگر یادی هم از شاهنامه و حکیم توس بکنیم.

              چو کاوه برون شد ز درگاه شاه                        برو انجمن گشت بازارگاه

              همی بر خروشید و فریاد خواند                        جهان را سراسر سوی داد خواند

              از آن چرم کاهنگران پشتِ پای                        بپوشند هنگام زخم درای

              همان کاوه آن بر سر نیزه کرد                         همانگه ز بازار برخاست گرد

              خروشان همی رفت نیزه به دست                   که ای نامداران یزدان پرست

              کسی کو هوای فریدون کند                           دل از بند ضحّاک بیرون کند

              بپوئید کاین مهتر آهرمنست                           جهان آفرین را به دل دشمنست

              بران بی بها ناسزاوار پوست                            پدید آمد آوای دشمن ز دوست

              همی رفت پیش اندرون مرد گرد                       جهانی برو انجمن شد نه خُرد

              بدانست خود کآفریدون کجاست                       سر اندر کشید و همی رفت راست

              کس از روزبانان به در برنماند                            فریدون جهان آفرین را بخواند

              به اسب اندر آمد به کاخ بزرگ                          جهان ناسپرده جوانِ سترگ

              طلسمی که ضحّاک سازیده بود                       سرش باسمان برفرازیده بود؛

              فریدون ز بالا فرود آورید                                    که آن جز به نام جهاندار دید

              نهاد از بر تخت ضحّاک پای                               کلاه کئی جُست و بگرفت جای 

به هر حال تاریخ اساطیری ایران هم بخشی از فرهنگ و هویت ملّی ماست. چه خوب است که فرهنگ و هویتمان را بهتر بشناسیم. امیدوارم پارسیان و من را هم بخوانید و یاد بگیرید و لذّت ببرید.

امپراتوری هیتلر

امپراتوری هیتلر

تاریخ را دوست دارم چون همشیه «گذشته چراغ راه آینده» است ( که البته کتابی به همین نام نیز وجود دارد).

به طور اتفاقی با جستجوی کتاب در اینترنت با مجموعه ی تاریخ جهان که از سوی انتشارات ققنوس منتشر می شود آشنا شدم. دریافتم که مجموعه ای است بسیار غنی و پربار درباره ی گوشه هایی از تاریخ جهان با عناوین مختلف. یکی از مجلد های این مجموعه امپراتوری هیتلر نام داشت. با اینکه هیچ از جنگ جهانی دوم نمی دانستم، اما برایم بسیار جالب بود. همیشه دوست داشتم با عامل اصلی این جنگ (آدولف هیتلر) آشنا شوم و شخصیتش را بشناسم. این مسائل مرا ترغیب کرد که این جلد از این مجموعه را تهیه کنم. از طریق همین iranbin.com خودمان کتاب را سفارش دادم و بدستم رسید.

مصنّف امپراتوری هیتلر گیل بی . استوارت است و مهدی حقیقت خواه با نثری شیوا و گویا و دلنشین زحمت ترجمه را به عهده گرفته اند. اوّل این را بگویم که هر مجلد از مجموعه ی تاریخ جهان، در صد و چند صفحه تاریخ و دوره ی مورد نظر را به خوبی بیان کرده است که امپراتوری هیتلر نیز از این حسن بی بهره نیست. با خواندن آن با زندگی آدولف هیتلر، این مرد عجیب آشنا می شوید. کودکی او را می شناسید، جوانی و نقاشی هایش را، سرخورگی هایش را، هوش و ذکاوت او را، عقایدش را، اطرافیانش را، آغاز جنگ را، ادامه یافتن و گسترش آن را، و خاتمه ی جالب توجه آن را. و همچنین با اوضاع آلمان روزگار قبل از به قدرت رسیدن هیتلر و پس از به کرسیِ رهبری نشستن او آشنا خواهید شد.

در این کتاب پر ارزش، خواهید خواند که یک سرجوخه ی دون پایه در جنگ جهانی اوّل، چگونه به مسند قدرت تکیه زد و آتش جنگ دوم را برافروخت.

امّا شاید جالب ترین مطالب کتاب، توضیحاتی درباره ی هولوکاست است و این که همین آقای هیتلر با چه دلایل خنده دار و مضحکی، دمار از روزگار یهودی های بی نوا درآورد که بعد از سرنگونی حکومت رایش سوم، یهودی ها به بهانه ی این که می خواهند از نواحی محلّ زندگیشان و خاطرات تلخ آن دور باشند، به فلسطین هجوم برند و زندگی را به کام فلسطینی ها تلخ کنند. من در مورد شدت یهود کشی و آزار و اذیت آن ها که از بعضی منابع، مثل همین کتاب به دست می رسد، مطمئن نیستم. شاید کمی اغراق آگاهانه هم چاشنی این مطالب باشد، اما تصور نمی کنم بتوان این قضیه را به طور کلی انکار کرد.

هیتلر دلایل عجیبی برای توجیه حمله به کشور های دیگر داشت. مثلاْ، یکی این که نژاد آریایی، نژاد برتر است و نژاد های دیگر باید در خدمت آریایی ها باشند. که شخصاْ با این عقیده کاملاْ مخالفم و نظرم نه تنها در خصوص نژاد آریایی که در مورد هر قومی است. یا اینکه آلمانی ها به سرزمین های وسیعی برای پیشرفت خود احتیاج دارند.

هیتلر نیرو های خود را به فرانسه فرستاد و وقتی خبر پیش روی در فرانسه را به او رساندند از خوشحالی پایکوبی کرد. رایش سوم پس از آنکه کشور های همسایه را به راحتی به تصرف خود درآورد، توجه خود را به بریتانیا معطوف کرد و حملات خود را به این کشور آغاز کرد. امّا در نهایت ناموفق بود و نتوانست این کشور را هم به زانو دربیاورد. سرزمین وسیع روسیه هم از چشم تیزبین او پنهان نماند. سربازانش به روسیه هم سرک کشیدند. با اینکه پیشوای نازی ها انبوهی از سربازان خود را به روسیه فرستاده بود امّا زمستان و سرمای طاقت فرسای آن منطقه و نبود امکانات مناسب برای حفاظت در برابر سرما باعث شد که نیروی آلمان در روسیه فلج شود. بدین ترتیب بود که روسیه از شر نازی ها در امان ماند. هرچند که دشمن تا قسمتی از از خاک روسیه پیش رفته بود.

سرانجام آن همه عظمت و ابهّت رو به زوال نهاد تا سرانجام سرنگون شد و هیتلر در هنگام اشغال آلمان به دست متفقین قبل از اینکه به چنگ دشمن بیفتد، دست به خودکشی زد. این پایان کار دیکتاتور قصه ی ما بود.

امّا شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید که آدولف جوان پیش از اینکه افکار خطرناکش را در سر بپروراند و پیش از حضور در جنگ جهانی اوّل و کسب مقام سرجوخگی، دلش می خواست که یک نقاش بشود. یک نقاش معروف. در نوجوانی از خانواده جدا شد و برای تحصیل در رشته ی نقاشی به مدرسه ی هنر های زیبای وین رفت. امّا او را نپذیرفتند. مشاوری در مدرسه به او گفت که استعدادش بیشتر مناسب معماری است. « از آنجا که هیتلر گواهی ترک تحصیل از دبیرستانش را نداشت، مدرسه ی معماری حتی تقاضای او را مورد بررسی قرار نداد. به نظر می رسید که پیشه ی او به عنوان هنرمند پیش از آن که به راستی آغاز شده باشد به پایان رسیده است. » (جملات یاد شده عیناْ در کتاب درج گردیده است.) البته به نظر من نقاشی هایی که کشیده است انصافاْ نقاشی های قشنگی هستند. برخی از این نقاشی ها را در پایان همین پست به معرض دیدتان خواهم گذاشت.

به عقیده ی من شاید این سرخوردگی ها یکی از دلایل کار های جنون آمیز هیتلر بود. شاید اگر او در مدرسه ی هنر های زیبا یا مدرسه ی معماری پذیرفته شده بود، این همه بدبختی و فلاکت به بار نمی آمد و امروز دنیا جور دیگری بود.

سخن به درازا کشید. هر کدام از عناوین مجموعه ی تاریخ جهان را که بخوانید ضرر نمی کنید. مطالب کتب این مجموعه با تصاویر متعددی در هم آمیخته،که جذابیت آن ها را دو چندان می کند. این هم آدرس اینترنتی انتشارات ققنوس http://www.qoqnoos.ir که با انتخاب گزینه ی « مجموعه تاریخ جهان » در سمت راست و در قسمت مجموعه ها، می توانید با این مجموعه بیشتر آشنا شوید.

عنوان دیگری از این مجموعه که در آینده درباره اش صحبت خواهیم کرد، به احتمال زیاد « ظهور و سقوط اتحاد شوروی» است.

امیدوارم امپراتوری هیتلر را هم بخوانید و یاد بگیرید و لذّت ببرید.

این هم دو نمونه از نقاشی های هیتلر.

 یکی از نقاشی های هیتلر  یکی از نقاشی های هیتلر

                                                 آدولف هیتلر                          

دنیای سوفی

                                                  دنیای سوفی

بخشی از زندگی من را کتاب و کتابخوانی به خود اختصاص داده است.اگر از من بپرسند چه چیز را در زندگیم بیش از چیز های دیگر دوست دارم، پاسخ خواهم داد: "کتاب هایم را." نمی دانم شما هم مثل منبه کتاب علاقه دارید یا نه، امّا من از کتاب چیز های زیادی یاد گرفته ام و خواهم گرفت. یعنی آنچه را که دنبالش بودم در کتاب پیدا کردم. در این مورد نظرم این است که اگر انسان ها ارزش مطالعه و دانستن را می دانستند، در می یافتند که تمام عمر نیز برای کتاب خواندن کم است.

در کتابخانه ام همه جور کتاب پیدا می شود: فلسفه، تاریخ، رمان، داستان کوتاه، شعر. سعی می کنم زیاد بخوانم. سخن کوتاه کنم، بی کتاب نمی توانم.

امروز تصمیم در مورد کتاب دنیای سوفی با شما صحبت کنم. داستانی درباره ی تاریخ فلسفه. شخصاً علاقه ی زیادی به فلسفه و مسائل فلسفی دارم. این کتاب را به توصیه یکی از دوستان خوبم خریدم و در طی مدت درازی خواندم. بیش از حد از خواندنش لذّت بردم. چیز های زیادی از این کتاب آموختم. یوستِین گُردر کارشناس تاریخ فلسفه و نویسنده ی کتاب که اهل نروژ است، مطالب خود را در قالب یک رمان گیرا بیان می کند. در قالب داستانی که خود داستانی است فلسفی. قصّه در مورد دختر چهارده ساله ای به نام سوفی است که از طریق صندوق پست خانه شان، نامه هایی از شخصی ناشناس دریافت می کند که حاوی مطالب فلسفی است. فرستادن این نامه ها ادامه دارد و هر نامه بخشی از تاریخ فلسفه را بازگو می کند. سوفی سعی می کند فرستنده را پیدا کند. سرانجام پس از ماجرا های زیادی موفق می شود او را ملاقات کند و با او همراه شود. در این داستان هم سوفی و هم شما با تاریخ فلسفه آشنا می شوید. با فلسفه پیش از میلاد مسیح تا فلسفه قرن بیستم.

این اوّلین کتاب فلسفی بود که خواندم و با خواندن آن چنان به فلسفه علاقه مند شدم که بیشتر وقت مطالعه ام را به فلسفه اختصاص داده ام.

شاید فکر کنید کی حوصله ی فلسفه خواندن دارد؟ آن هم با آن همه اصطلاحات عجیب و غریب. باید خدمت این دسته از دوستان عرض کنم که فلسفه در این کتاب به چنان سادگی ای بیان شده که حتی اگر تا به حال با فلسفه میانه خوبی نداشته اید، به آن علاقه مند خواهید شد. مسائل پیچیده ی فلسفی بسیار روان توصیف شده اند به طوری که خواندن این کتاب را به کسانی که قصد آشنایی اوّلیه با فلسفه را دارند پیشنهاد می شود.

یوستین گردر در این کتاب از سقراط می گوید و "هرکس بداند که نداند از همه داناتر است." از افلاطون و عالم مثال می گوید. از قرون وسطا و دوره ی تاریک اروپا. از عقل گرایان و از تجربه گرایان. از عصر روشنگری، از کانت و از رومانتی سیسم. از هگل و "آنچه عقلی است ماندنی است". از مارکس و فلسفه او و از خیلی مسائل دیگر که شاید تا به حال راجع به شان فکر نکرده ایم.

به هر حال اگر این کتاب را قبلاً خوانده اید، خواهش می کنم نظر خود را راجع آن بیان کنید. و اگر تا به حال فرصت خواندن آن را نداشته اید، پیشنهاد می کنم که از خواندنش غافل نمانید.

این کتاب به دست آقای حسن کامشاد، با نثری روان و دلنشین به فارسی ترجمه شده و از سوی انتشارات نیلوفر منتشر شده است. تا جایی که من اطلاع دارم، مترجم دیگری نیز کتاب را ترجمه و منتشر کرده است.

به هر ترتیب اگر در کتابخانه ی من کتاب هایی باشند که ارزش دوباره و چندباره خواندن را داشته باشند، دنیای سوفی یکی از آن هاست. امیدوارم بخوانید و یاد بگیرید و لذت ببرید.

نقد کتاب

سلام خدمت همه ی شما عزیزان.

چیزی نمی تونم بگم جز اینکه شرمنده ام. یکم بیشتر از خیلی وقت می شد که دست به وبلاگ نزده بودم.

به هر حال دوباره آمدم تا حرف هایم را با شما در میان بگذارم. آدم احساس خوبی دارد وقتی می داند بلاخره یک نفر هست که حرف های او را بشنود.

تصمیم دارم از این پس موضوعات جدیدی را به صفحه ی این وبلاگ بکشانم. یکی از این موضاعات نقد کتاب است. امیدوارم که شما هم مرا در راه همراه باشید. 

با سلام خدمت دوستان همیشگی

در این پست نمی خواهم مطلب تازه ای بگویم. فقط می خواستم از شما درخواست کنم که اگر نکته ای به ذهنتان می رسد که باید در وبلاگ عنوان می شده و نشده به من اطلاع دهید.

در ضمن می خواستم نظر شما را راجع به نقد کتاب های مختلف در این وبلاگ بدانم.

لوحه ی یادبود شرلوک هولمز

خب به لطف خداوند توانستیم قالب وبلاگ را سر و سامانی بدهیم و آن طور که دلخواه است به معرض نمایش بگذاریم.

اما در مورد تصویر بالای وبلاگ باید بگویم که این تصویر لوحه ای است به یادبود ساختمان ۲۲۱ب و کارآگاه معروف، که روی دیوار ساختمان پلاک ۲۱۱ب خیابان بیکر نصب شده و جمله ای از اتود در قرمز لاکی روی آن نوشته شده: « روز بعد همدیگر را ملاقات کردیم و از خانه ی اجاره ای واقع در شماره ی ۲۲۱ب خیابان بیکر بازدید به عمل آوردیم ... و فوراْ آن رااجاره کردیم. »

برگرفته از رمان « نشانه چهار» نوشته ی سر آرتور کانن دویل و ترجمه ی مژده دقیقی.

کتاب های اصلی

برخی از علاقه مندان شرلوک هولمز تمایل دارند داستان های اصلی انگلیسی نوشته خود سر آرتور کانن دویل و ترجمه نشده شرلوک هولمز را بخوانند. اما تهیه کتاب های اصلی مستلزم پرداخت هزینه ی گزافی است. از این رو ما همه ی داستان های اصلی شرلوک هولمز را از سایت:

 http://camdenhouse.ignisart.com/canon/index.html

استخراج کردیم و آن ها را به ترتیب به صورت PDF در اختیارتان قرار می دهیم. امیدواریم که بخوانید و لذت ببرید و اگر توانستید کار ترجمه ی آن ها را آغاز کنید.

 

A Study In Scarlet

 

 

The Sign of the Four

 

 

THE ADVENTURES OF SHERLOCK HOLMES

 

A Scandal In Bohemia

 

The Red-Headed League

  

A Case of Identity

 

بهترین داستان شرلوک هولمز

با سلام مجدد به همه ی دوستان و یاران همیشگی.

در این پست می خواهیم که شما بهترین داستان شرلوک هولمز را که تا به حال خوانده اید، انتخاب کنید.

دوستان عزیز می توانید نظرات خود را در بخش نظرات همین پست برای ما بفرستید.

معرفی کتاب

و اما کتاب های شرلوک هولمز.

مطمئناً علاقمندان شرلوک هولمز به دنبال کتاب های او هستند. در این پست، قصد داریم به معرفی کتاب های شرلوک هولمز و چگونگی دسترسی به آن ها بپردازیم.

در ابتدا کتاب های ترجمه شده ی فارسی و بعد از آن کتاب های انگلیسی را معرفی می کنیم.

بقیـه در ادامه مطلب.

ادامه نوشته